هر شروعی، یک پایان است

بدست sara

صبحِ شبِ شراب بود. خانه‌اش، از آن خانه‌هایی بود که توش خواب رو پس می‌زدم. خوابیدن از کف دادنِ خوشی بود. نه دوست داشتم بخوابم و نه دوست داشتم بخوابد. اون شب اما خوابیده بودم و صبح، زودتر از آفتاب سر زده بودم به آشپزخانه. باید ظرف‌های مونده از شب رو می‌شستم  تا بیدار که شد، وقت کنارش بودن رو هدرِ ظرف‌ها نکنم. بیدار شده بود و سر رسیده بود و نگذاشته بود. نشانده بودم روی کابینت و با دست‌های کفی خوانده بود» اگر از مرگِ باورها از آدم‌ها دلم سرده، نوازش کن تو دستامو که خیلی وقته یخ کرده» دست‌های کفی‌ام را بوسیده بود و برایم از دوست‌داشتن گفته بود.

از فیلم‌های عاشقونه کجاشون برام جذابه؟ بعدشون. اونجایی که ساخته نشده. بعد از اونجا که آدم‌های قصه، سوءتفاهم‌ها وبدبختی‌ها و جنگ و کش‌مکش‌هاشان تمام شده و رسیدند به هم وفیلم تمام شده. می‌خواهم ببینم که بعدش چند مرده حلاجند، چه‌قدر مدارا می‌کنند، چه‌طور قدر عافیت نگه می‌دارند، کجا و چرا دوباره تمام می‌شوند.بس‌که باور ندارم بشود.

و اما آن صبح. برایم از دوست‌داشتن گفته بود. گفته بود: سارا، سارا، سارا… اون روز که گفتی اسمم ساراست، دلم ریخت. از خودم پرسیدم چطور می‌شود در یک لحظه عاشق دوتا سارا بود؟ پرسیده بودم: دوتا؟! گفته بود: دوتا. نامزدم هم اسم‌ش ساراست. امسال درس‌ش تمام می‌شود. برمی‌گردد.