هر شروعی، یک پایان است
بدست sara
صبحِ شبِ شراب بود. خانهاش، از آن خانههایی بود که توش خواب رو پس میزدم. خوابیدن از کف دادنِ خوشی بود. نه دوست داشتم بخوابم و نه دوست داشتم بخوابد. اون شب اما خوابیده بودم و صبح، زودتر از آفتاب سر زده بودم به آشپزخانه. باید ظرفهای مونده از شب رو میشستم تا بیدار که شد، وقت کنارش بودن رو هدرِ ظرفها نکنم. بیدار شده بود و سر رسیده بود و نگذاشته بود. نشانده بودم روی کابینت و با دستهای کفی خوانده بود» اگر از مرگِ باورها از آدمها دلم سرده، نوازش کن تو دستامو که خیلی وقته یخ کرده» دستهای کفیام را بوسیده بود و برایم از دوستداشتن گفته بود.
از فیلمهای عاشقونه کجاشون برام جذابه؟ بعدشون. اونجایی که ساخته نشده. بعد از اونجا که آدمهای قصه، سوءتفاهمها وبدبختیها و جنگ و کشمکشهاشان تمام شده و رسیدند به هم وفیلم تمام شده. میخواهم ببینم که بعدش چند مرده حلاجند، چهقدر مدارا میکنند، چهطور قدر عافیت نگه میدارند، کجا و چرا دوباره تمام میشوند.بسکه باور ندارم بشود.
و اما آن صبح. برایم از دوستداشتن گفته بود. گفته بود: سارا، سارا، سارا… اون روز که گفتی اسمم ساراست، دلم ریخت. از خودم پرسیدم چطور میشود در یک لحظه عاشق دوتا سارا بود؟ پرسیده بودم: دوتا؟! گفته بود: دوتا. نامزدم هم اسمش ساراست. امسال درسش تمام میشود. برمیگردد.
میشه (تو رو قرآن) برگردیم رو همون قالب قبلی؟
بعد چی شد الان، الانم عاشق جفت ساراهاست؟
خب این یه تمثیله شیوا خانم.
واقعی که نیست! درسته ساراخانم؟
سروش سین، شما تمثیلم برات بگن، یه جاییشو نفهمی نمیپرسی که بفهمی؟ مبنای تمثیلا نفهمیدنه؟ پرسیدن عیب نیست، ندانستن است که عیب است. آقا اسلامم آدمو به تفکر دعوت کرده.
کاملا واقعیه. بدون ذره ای جا به جا کردن
اسلام برام حجت نیست،اسلام خیلی چیزا گفته. مثلا گفته بکشین.
اما حرف خودت برام حجته شیوا خانم.شاهد نیاز نیست.
باید خصوصی بگم چی شد. چون شخصیتها حقیقین اینجا نمیشه
می شه به ما هم خصوصی بگی چی شد؟
ببین بد به حساب خودت می رسی
یه خورده مدارا کن با خودت
اینطوری که به حساب ما هم می رسی!